محل تبلیغات شما

لذتی که تو مردم آزاری هست تو انسانیت نیس



حتی نگاهم ننداختم به پست آخرم که چی نوشتم و از ماهی که گذشت چیزی ننوشتم انگار فقط میدونم اینکه زمان زیادی گذشته از وقتی که از تهران برگشتم و تموم شب کنار دخترکوچولوی مسافری نشسته بودم که پدرش جاشو با من عوض کرده بود و مراقب بودم سردش نباشه و تو همه ی توقفها پیاده میشدم  و یکم قبل رسیدن شوهر توی خونه بودم . داخل کمد قایم شدم و وقتی برگشت مطلقا انتظار نداشت منو ببینه و وقتی بالاخره در کمدو باز کرد و منو دید تو چشماش بین تمام احساساتی که ناگهان بهش هجوم آورده بودن ترس مشهود بود و انگار از تو ذهنش میگذشت یا حضرت قوس القزح این از کجا درومد

یوقت سال بیدار میشی میبینی آسمون گرفته س و ابر نشسته هوا نم و یکمی سرده و دلت میخواد کولر روشن کنی چون دم کرده و زود سردت میشه و خاموش میکنی و پشت سر عطسه ت لعنت میکنی به اینکه واسه چی تکلیف روشن نیست . الان بپوشونی یا نه . باد گول زنک پاییزه و اینهمه بیماری در کمین. زل میزنم به صفحه تلوزیون و وقتی تست بارداری ریچل مثبت میشه قهقهه میزنم و ناخودآگاه محکم دست میزنم و بالا پایین میپرم بعد از حالتم خندم میگیره و میگم تبریک ریچل بجز مونیکا و فیبی یه دوست دیگه م
همیشه مطالبی درباره خانواده میگم که درواقع از وابستگی عمیق خودم نشات میگیره. مثل رعایت اون فاصله از کانون گرم تا نسوزی و این صحبتا . چون وقتی خیلی کنارشونم دیگه دور شدن سختم میشه . همه ی اونها و به ویژه محمدرضا دلشون میخواد من خونه باشم چون به مراتب احساس برادرم از احساس خودم برام مهمتره میرم پیشش. چون وقتایی که بابا مریضه و مامان قاطی کرده و مهدی بابت یه چیز بیخود گریه میکنه واسش سخته تنها فرد آروم باشه و مدیریت کنه.
اینطور به نظر رسید که خونه نبودن من بنوعی باعث وحشت مادرم و برادرامه که دست و پاشونو گم میکنن از چیزایی که پیش میاد و حضورم باعث دلگرمی پدرمه و فشارش پایین تره وقتی هستم. سعی کردم جو خونه رو عوض کنم اما اینکه خودم حالم افتضاحه غیرقابل انکاره. روز گذشته رو تماما تو خلوت اشک ریختم و نتونستم لحظه ایی جلوشو بگیرم و هیچی بندشون نمیاورد . دلتنگی و بیماری باهم فشار میارن و یجور حس افسردگی دارم. انگار مسئولیت زیادی به گردنمه و شدیدا تحت فشارم .

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شهید حسین ولایتی فر