محل تبلیغات شما

حتی نگاهم ننداختم به پست آخرم که چی نوشتم و از ماهی که گذشت چیزی ننوشتم انگار فقط میدونم اینکه زمان زیادی گذشته از وقتی که از تهران برگشتم و تموم شب کنار دخترکوچولوی مسافری نشسته بودم که پدرش جاشو با من عوض کرده بود و مراقب بودم سردش نباشه و تو همه ی توقفها پیاده میشدم  و یکم قبل رسیدن شوهر توی خونه بودم . داخل کمد قایم شدم و وقتی برگشت مطلقا انتظار نداشت منو ببینه و وقتی بالاخره در کمدو باز کرد و منو دید تو چشماش بین تمام احساساتی که ناگهان بهش هجوم آورده بودن ترس مشهود بود و انگار از تو ذهنش میگذشت یا حضرت قوس القزح این از کجا درومد

اَبَرمن (من به همون معنایی که توی فارسی میشناسیم)

عشق پیرانه سرم نمیرود از دل من

دوباره همون موضوع با موضعی متفاوت

تو ,خیلی ,اینکه ,انگار ,هفته ,توی ,بود و ,بودم که ,کاراش راه ,و وقتی ,نبود و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها